به دنیای پاکت درود
پسر قشنگم میدونم تو نوشتن وبلاگت خیلی تنبلی کردم اما میخواستم وبلاگت خیلی شلوغ نشه تا تو بعدا حوصله خوندنشو داشته باشی الان که مینویسم شب از نیمه گذشته و تو در حال خوابیدنی البته تو بغل بابایی!!! دیگه کلی مستقل شدی میری برام سوپر مارکت در خونه و خرید میکنی البته من یا بابا دم در میاستیم چون خونمون رو به خیابون اصلیه من میترسم تو یهو بری تو خیابون برای اولین بار بردمت دارالقرآن بار اول با کمال تعجب از بابا به راحتی جدا شدی و رفتی و تا پایان کلاس هم گریه نکردی که من کلی ذوق کردم اما بار دوم که با مادر رفته بودی بعد از نیم ساعت زده بودی زیر گریه از اونجا به من زنگ زدن که تو داری گریه میکنی و گوشی رو بهت دادن و تو گریه میکردی وای که من چه ...
نویسنده :
مامانی
1:51