قصه های کودکی(اولین قصه هایی که برات گفتم)
علی جونی الان که داری غر میزنی و میگی برام ماکارونی درست کن یکی نیست بگه تو که دیروز ماکارونی خوردی میخوام امروز در مورد قصه هایی که شبا میگم تا بخوابی برات بنویسم البته من مجبور شدم قصه ها رو تغییر بدم چون احساس میکردم شاید فهمش یکم برات سخت باشه خب حالا قصه اول: شنگول و منگول یه روز خانوم ببعی میخواست بره بیرون برای شنگول و منگول وحبه انگور غذا بخره بعد رفت به شنگول و منگول و حبه انگور گفت من دارم میرم بیرون اگه کسی اومد در زد درو براش باز نکنیدا..بعد رفت بعد آقا گرگه اومد در زد شنگول گفت کیه؟آقا گرگه گفت درو وا کنید منم منم مادرتون غذا آوردم براتون بعد منگول درو وا کرد آقا گرگه اومد تو شنگول و من...
نویسنده :
مامانی
18:05