نبض زندگی ماعلینبض زندگی ماعلی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

علی فرشته کوچک خانه ما

روزهایی که گذشت...

1391/9/3 23:40
نویسنده : مامانی
357 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم از آخرین بستی که گذاشتم خیلی میگذره تو این مدت به دلایلی نشد که بیام و بنویسم البته اتفاق خاصی هم نیفتاد آخرین بست مربوط به شب قشنگ تولدت بود و فردای تولدت ماه رمضون شروع شد که از اون موقع چیزی ننوشتم

روز ٦ مرداد که اولین جمعه ماه رمضون بود حوض خونه رو پر آب کردیم و تو و بابایی ظهر روز گرم تابستون در حالی که بابا روزه بود بریدید توی آب و کلی کیف کردید سایه درخت نارنجی که روی حوض میافته نذاشت تنت بسوزه و آب خنک بمونه

ماه رمضون هم گذشت و عید فطر جور نشد که بریم شیراز البته من و بابا سعی کردیم که سرگرم باشی یه شب که بردیمت پارک با بابایی رفتید سرسره آبشاری که وسط سرسره بابایی تعادلشو از دست داد و دست تو و بای بابا داغون شد دست تو از آرنج به بایین به سرسره کشیده شده بود و سوخته بود بای بابا هم همینطور ولی خدا حسابی رحم کرد که اتفاق بدی نیفتاد

این روزا حسابی عاقل شدی و از موقعی سه سالت تموم شده خیلی سئوال میبرسی اینقدر که بعضی وقتا جوابی برات ندارم همش میبرسی چرا؟یعنی چی؟منم سعی میکنم جواب بدم ولی بعضی وقتا میمونم

خیلی ناراحت میشی اگه کسی بهت بگه کوچولو کلی بهت بر میخوره و میگی من دیگه بزرگ شدم البته با اون فیگور با مزه ای که خودت میگیری

اینقدر شیرین کاریات زیاده که مجال نوشتن نیست

این روزا هم چون بابا دم اذان از سر کار بر میگرده و به مسجد نمیرسه من و تو بیاده میریم مسجد و توی راه کلی با هم حرف میزنیم بابا هم اگه برسه میاد مسجد وگرنه بعدا میاد دنبالمون. نمازو هم کامل بلدی و بعضی وقتا دست و با شکسته میخونی

دوست دارم مسجدی بشی و خودت بیتاب مسجد رفتن بشی به امید اون روز همه هستی من!بغل

اینم یه عکس از یه پسر خوشگل تو حوض خونه تو یه روز گرم تابستون:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)