دل نوشته مامان
امروز تاسوعای حسینیه بارون شدیدی میاد شیرازیم و تو و بابایی خوابید آخه 8 صبحه میخواستیم بریم شاهچراغ که نشد...
این روزا شاهد هر چه بیشتر بزرگ شدن و عاقل شدنت هستم اما حسابی شیطون بلا شدی و بعضی وقتا حسابی اذیتم میکنی خونه رو خیلی خیلی بهم میریزی البته من اصلا کاریت ندارم اما مامانی خیلی خسته میشم چون تمام روز مشغول جمع کردن خونه ام.آخه تو علاوه بر وسائل خودت مال ما رو هم بهم میریزی
چند روز پیش بد جور از روی اوپن افتادی من و بابا داشتیم حرف میزدیم تو هم مثل همیشه مثل یه وروجک بلا بدو بدو از روی مبل رفتی بالا که از رو اوپن نون برنجی برداری که یهو از اونور اوپن با صدای وحشتناکی افتادی تو آشپزخونه و از شدت گریه نفست رفت من و بابا هم حسابی ترسیدیم ولی خدا مثل همیشه بهت رحم کرد و طوریت نشد...
فکر میکردم بزرگ بشی منم راحتتر میشم آره از یه نظر یکم خوبه چون بعضی کاراتو خودت انجام میدی اما نگرانیای من روز به روز داره بیشتر میشه میترسم خوب نتونم تربیتت کنم میترسم از این دنیای گنده بی درو پیکر ..تمام خواهشم از خدا تو این روزا همینه که کمکم کنه تا توی تربیت تو سربلندم کنه از خدا تو این روزای عزیز میخوام حسینی و حسینی مکتب باشی برات آرزوی دکترو مهندس بودن ندارم نمیگم بدم میاد اما ترجیح میدم قبلش رو به درگاه خدا ببینمت
علی جان نازنینم تمام هستی مامان تمام امید و آرزوم خدا رو روزی هزار بار شاکرم که تو خونه رو بهم میریزی این یعنی پسر نازنین من سالمه توان راه رفتن داره هوش کنجکاوی کردن داره خدارو روزی هزار بار شاکرم که تو بعضی وقتا با زبون درازیای شیرینت دلگیرم میکنی این یعنی تو حرف میزنی استقلال داری و داری رشد میکنی خدا رو روزی هزار بار شاکرم که تو منو از خواب ناز بیدار میکنی و میگی مامانی آب میخوام گرچه خودت میتونی بری بخوری این یعنی خدا منو از نعمت بینهایت مادر بودن محرومم نکرده این یعنی خدا نازنینی بهم داده که با اون زبون شیرینش مامان صدام میکنه
الان که مثل یه فرشته کوچولو کنارم خوابیدی دلم میخواد محکم ببوسمت اما خوابی گلم دلم نمیخواد بگم الهی بارون بند بیاد اما دوست داشتم ببرمت عزاداری امام حسین البته شب میریم حتی اگه بارون بیاد
با تمام وجود عاشقتم و از خدا میخوام تو رو سالم و صالح برام نگه داره