اولین سفر علی به جنوب
امروز دوشنبه 16 بهمن 91 هست کم کم سال 91 در حال تموم شدنه و تو هم در حال قد کشیدن دوشنبه هفته بیش خاله لاله و شوهرش و مانیا از شیراز اومدن خونمون آخه سه شنبه تعطیل بود سه شنبه رو تو لار به سر بردیم ناهار هم رفتیم بارک جنگلی خاله اینا قصد داشتن که برن بندر عباس من و تو و بابایی هم صبح چهارشنبه باهاشون رفتیم.بندر به خاطر تعطیلات شلوغ بود رفتیم دریا و ناهار خوردیم و به سمت میناب راه افتادیم اونجا رفتیم خونه دوست خاله البته قصد داشتیم 5شنبه بریم قشم که چون خیلی شلوغ بود نرفتیم و میناب موندیمالبته تو یکم سرما خورده بودی و بد خلق شده بودیاصلا حاضر نمیشدی کنار دریا ازت عکس بگیریم البته چندتا عکس درب و داغون ازت گرفتیم درکل بهمون خوش گذشت جمعه برگشتیم و خاله اینا هم شنبه رفتن
و ما باز هم تنها شدیم این روزا همه جا حرف از گرونیه البته تو خیلی کوچولویی و اصلا از این چیزا سر در نمیاری امیدوارم تا تو بخوای بزرگ بشی اوضاع مملکت رو به سامان شده باشهقیمت همه چیز داره روز به روز بالا میره و تمام کشورای اطرافمون بر از جنگ و خونریزیه
اما تو تو دنیای خودت غرق شور و اشتیاقی و سرگرم بازی بزرگترین غصه ات خراب شدن اسباب بازیاته که امیدوارم همیشه اینقدر غصه هات کوچیک باشه
اینارو نوشتم تا تو هم بدونی تو بچگیهات چی گذشته تو با دستای کوچیکت دعا کن مشکلات همه حل بشه
عزیز دل مامان همه هستی من همیشه اینقدر پاک و لطیف باش مثل الان که وقتی من بغلت میکنم فکر میکنم بهشت تو آغوشمه یه حس خوبی دارم که قابل وصف نیستفقط باید مادر باشی که بفهمی چی میگم
من عاشق شیرین زبونیاتم عاشق سادگیاتم عاشق گریه های کودکانتم که وقتی گریه میکنی گوله گوله اشک از پشت عینکت میریزه
عاشقتم حتی وقتی اصلا به حرفم گوش نمیکنی