حوصلمون سر رفته
چند وقتیه که تو وبلاگت مطلب نذاشتم هوا حسابی گرم شده وو من و تو هم حسابی خسته شدیم
البته تو هر جور شده خودتو سرگرم میکنی مثلا همین الان دمبایی برداشتی و داری
مورچه های بیچاره رو قتل عام میکنی نکککککننننننن
یا میری قیچی بر میداری و کاغذ تیکه میکنی و همه جا میریزی....
یا کلی از اسباب بازیهاتو یا میندازی بشت تختت یا بشت مبل بعد هم داد میزنی مامان بیا درش بیارررر
یا مثل یه قهرمان میری رو موتورت میایستی و از اونجا خودتو میندازی رو مبل چه حس خوبی بهت دست میده قهرمان کوچولوی من
گل من آرزوهای بزرگی برات دارم که عاقبت بخیریت از همه مهمتره..و تمام نگرانیم تویی
اینقدر معصومی که بعضی وقتا دلم میخواد بزرگ نمیشدی و همینجوری میومدی و تو بغلم مینشستی و سرتو محکم میذاشتی رو قلبم
دیروز رفتیم عکاسی و تو کلی عکس خوشگل گرفتی که بعدا میذارم ..اخه چند روز دیگه
تولدته ومن میخواستم عکست برای تولدت آماده باشه کلی برنامه دارم برات
کلی چیزا رو الان یادم نمیاد که بنویسم بعدا این کارو میکنم شیرین
اینم دو تا عکس پرتقالی: