نبض زندگی ماعلینبض زندگی ماعلی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

علی فرشته کوچک خانه ما

قصه های کودکی(اولین قصه هایی که برات گفتم)

1391/2/27 18:05
نویسنده : مامانی
1,359 بازدید
اشتراک گذاری

علی جونی الان که داری غر میزنی و میگی برام ماکارونی درست کن یکی نیست بگه تو که دیروز ماکارونی خوردی

میخوام امروز در مورد قصه هایی که شبا میگم تا بخوابی برات بنویسم البته من مجبور شدم قصه ها رو تغییر بدم چون احساس میکردم شاید فهمش یکم برات سخت باشه

خب حالا قصه اول:شنگول و منگول

یه روز خانوم ببعی میخواست بره بیرون برای شنگول و منگول وحبه انگور غذا بخره  بعد رفت به شنگول و منگول و حبه انگور گفت

من دارم میرم بیرون اگه کسی اومد در زد درو براش باز نکنیدا..بعد رفت

بعد آقا گرگه اومد در زد شنگول گفت کیه؟آقا گرگه گفت درو وا کنید منم منم مادرتون غذا آوردم براتون بعد منگول درو وا کرد

 آقا گرگه اومد تو شنگول و منگولو خورد و حبه انگور رفت قایم شد

بعد خانوم ببعی اومد دید بچه هاش نیستن رفت آقا گرگه رو بیدا کرد شکمشو باز کرد و شنگول و منگولو از توش در آورد

قصه دوم:خاله بیرزن

یه روز خاله بیرزن ساکشو جمع کرد که بره خونه دخترش ولی مجبور بود از جنگل رد بشه رفت ورفت و رفت تا رسید به شیره

شیره بهش گفت کجا میری بیا من بخورمت خاله بیرزن گفت :

صبر کن من برم خونه دخترم غذا بخورم چاق بشم چله بشم بعد میام تو منو بخور آقا شیره گفت باشه بعد خاله بیرزن رفت تا رسید به آقا گرگه

 آقا گرگه گفت خاله بیرزن کج میری؟

بیا من بخورمت خاله بیرزن گفت صبر کن من برم خونه دخترم غذا بخورم چاق بشم چله بشم بعد میام تو منو بخور

بعد خاله رفت خونه دخترش و چند روز موند وقتی میخواست برگرده یواشکی برگشت آقا شیره و آقا گرگه ندیدنش که بخورنش

قصه سوم:خاله سوسکه

یه روز خاله سوسکه با باباش زندگی میکرد باباش بهش گفت خاله سسوسکه تو دیگه بزرگ شدی باید یری عروسی کنی

خاله سوسکه هم چادرشو سرش کرد کفششم بوشید و رفت تو بازار

رسید به آقای قصاب آقا قصابه بهش گفت خاله سوسکه با من عروسی میکنی؟

خاله سوسکه بهش گفت اگر که من زنت بشم وصله اون تنت بشم اگه تو روزای خدا دعوایی شد میون ما تو منو با چی میزنی؟

آقا قصاب گفت با چاقو میزنمت خاله سوسکه هم گفت منم زنت نمیشم

بعدد راه افتاد و رفت تا رسید به اقای نونوا آقا نونوا بهش گفت خاله سوسکه میای با من عروسی کنی؟

خاله سوسکه گفت اگر که من زنت بشم وصله اون تنتت بشم اگه تو روزای خدا دعوایی شد میون ما تو منو با چی میزنی؟

آقا نونوا گفت میندازمت تو تنور

خاله سوسکه هم گفت منم زنت نمیشم

بعد رفت تا رسید به آقا موشه آقا موشه بهش گفت خاله سوسکه میای با من عروسی کنی؟

خاله سوسکه گفت اگر که من زنت بشم وصله اون تنت بشم اگه تو روزای خدا دعوایی شد میون ما تو منو با چی میزنی؟

آقا موشه گفت من نمیزنمت من دوست دارم

بعد رفتن با خیر و خوشی با هم عروسی کردن

ببخشید مامانی که اینقدر قصه ها رو عوض کردم مجبور بودم قول میدم بعدا درستشو برات بگم

خوشمزه مامانی بعدا میام شعرایی رو که یادت دادم و تو با شیرین زبونی میخونی مینویسم

الن هم باید برم نماز بخونم هم به ناهار ظهر برسم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امیررضا
22 اردیبهشت 91 14:14
سلام عزیزم.وبلاگتون قشنگه. گل پسرتونم ماشاا.. خیلی نازه.روز زن رو بهتون تبریک میگم