تولدت مبارک وجودم
خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم...
نازنینم الان که دارم اینا رو مینویسم ساعت نزدیک به ٤ صبحه و تو خوابیدی مثل یه فرشته ناز
دیشب تولدت بود امسال قصد نداشتیم که جشن بگیریم اما با لطف اطرافیان تبدیل به جشن شد.چند روز پیش تو و بابا رفتید و به سلیقه خودت کیک سفارش دادید آخه تو عاشق کفشدوزکی درست مثل بچی های خودم!
عمه هات و مادر و بابا عطا اومدن خونمون کلی برات خوندنو دست زدن و حسابی خوش گذشت.من و بابا برات بازی فکری خریدیم و مادر اینا کیف چرخدارو عمه فرحناز هم اسکوتر که تو با این آخری خیلی حال کردی
خدا رو شکر به خاطر همه مهربونیاش
خدا رو شکر که اون کریم دست تو رو تو دست ما گذاشت تا ما بفهمیم زندگی شیرین یعنی چی
خدا رو شکر که ما ٤امین سال تولدتو با عشق جشن گرفتیم
خدا رو شکر که عاشق همیم و همه چی آرومه
تولدت هزاران بار مبارک نازنینم
قربون این صورت ماه پر از آرامشت برم من:
اینم علی و دختر عمه اش: